در یک تقسیم بندی کلی حقوق و دعاوی به مالی و غیر مالی تقسیم می شود. تشخیص این امر آثاری دارد که شناخت آن را ضروری می سازد.
مانند محاسبه حق الوکاله و تمبر مالیاتی وکلا، امکان تجدیدنظرخواهی و حق تجدیدنظرخواهی و نیز لزوم رسیدگی به آنها در شوراهای حل اختلاف.
در ادامه مقاله مجله ارگ سعی شده است به ابعادی از این ویژگی حق و مالکیت پرداخته شود و معیار مناسبی در اختیار خواننده قرار گیرد.
انواع حقوق و دعاوی مالی و غیر مالی از جهت ارزش:
حقوق مالی و غیر مالی از جهت ارزش به دو دسته تقسیم می شود:
حقوق ودعاوی غیر مالی
حق غیر مالی آنست كه اجرای آن منفعتی را كه مستقیماً قابل تقویم به پول باشد ایجاد نمی نماید مانند حق نبوت ـ زوجیت و امثال آن بدون تردید بعضی از حقوق غیر مالی به طور غیر مستقیم متضمن منافع مالی است كه قابل تقویم به پول می باشد ولی این امر آن را به حق مالی تبدیل نمی كند مانند زوجیت كه ایجاد حق نفقه برای زوجه و توارث برای زوجین می نماید كه خود قابل تقویم به پول است .
حقوق ودعاوی مالی
حق مالی حقی است که اجرای آن مستقیماً برای دارنده آن منفعتی ایجاد می کند که می تواند به پول تبدیل شود و حق مالی قابل برداشت و انتقال به دیگری است. در واقع بستگی به ماهیت انسان دارد و می توان از آن به حقوق شخصی تعبیر کرد، مشروط بر اینکه حقوق، انسان را در مقابل حقوق شرعی قرار ندهیم و به این دلیل دچار اشتباه نشویم و این برای جلوگیری از این اشتباه که قانونگذار از اصطلاح حقوق غیر مالی استفاده کرده است.
متأسفانه اکثریت قضات و حقوقدانان ما حقوق غیر مالی را با حقوقی که نیاز به ارزیابی ندارد اشتباه گرفته اند. لازم به ذکر است که حقوق غیر مالی قابل انتساب به غیر نیست و برخی از آنها به دلیل خاصی از بین می رود، مانند نکاحی که با نکاح فسخ می شود. و طلاق منحل می شود و بعضی دیگر دائمی و غیر قابل زوال است مانند نبوت بعضی از حقوق غیر مالی قابل اسقاط و بعضی دیگر قابل اسقاط نیست.
دادگاه مدنی از عنوان غیرقابل انتقال حقوق غیرمالی استفاده کرده و اظهار داشته است که حقوق غیر مالی بستگی به ماهیت فرد دارد و دعاوی غیر مالی علیه وراث قابل طرح نیست.
بنابراین در صورت زنده بودن زوجین می توانند دعاوی و اختلافات غیر مالی زناشویی اعم از ازدواج و طلاق را مطرح کنند.

دیجیتال مارکتینگ
در یک نگاه
شرایط پذیرش حقوق مالی
پذیرش حقوق مالی بستگی به ماهیت فرد داردچه عواقبی داشت؟
پذیرش این عقیده تحول عظیمی در روش قضایی و دعاوی ایجاد کرد، به این معنی که رابطه نبوت فقط بین پدر و فرزند یا مادر و فرزند قابل بحث است و اگر پدری رابطه فرزندی را بپذیرد،
سایر ورثه انجام می دهند. حق انکار نسب را ندارند از ایشان شنیده نمی شود و اینکه تاکنون دعاوی زیادی در قوه قضائیه مطرح شده است که پدر برای پسرش شناسنامه گرفته و او را فرزند می شناسد اما بعد از فوتش سایر وراث بدون توجه به شناسنامه منکر نسب بوده و یا هویت پدر و ورثه مورد تردید یا انکار است.
به هر حال دادگاه ایران برای اولین بار نکاح و طلاق را در زمان زنده بودن طرفین قابل رجوع به شرع دانست و در صورت فوت یکی از آنها دعوی را به عنوان دعوای مالی ورثه تشخیص داد. بدیهی است که قابل استناد به شرع نیست. خود کشور محل بحث است.
اما اعتقاد ما بر این است که دعاوی غیر مالی به دلیل قابل انتقال بودن وراث قابل طرح نیست و این از قول فقها به خوبی استنباط می شود. قانونگذار ایران نیز به این نکته توجه کافی داشته است که مثلاً در قانون منع ازدواج مصوب 1311 اشاره می کنیم که قانون مذکور می گوید:
ماده 1 قانون:
هر گاه مرد در مقابل ادعای زن در خصوص حقوق ناشی از عقد نکاح از قبیل نفقه و نفقه و غیره منکر نکاح شود و معلوم شود که این انکار بی اساس بوده است، دادگاه رسیدگی کننده به دعوای مالی به مجازات آن می رسد. مرد علاوه بر پرداخت حقوق مالی به حبس تأدیبی از 11 روز تا دو ماه و از 500 تا 1000 ریال جزای نقدی محکوم خواهد شد.
حکم فوق در مورد کسانی نیز جاری است که پس از فوت شوهر شاکی منکر ارث یا سایر حقوق مالی ناشی از ازدواج شوند و با علم به متاهل بودن زن وی ازدواج کنند. انکار .
در ماده فوق الذکر، قانونگذار حکم عمر زوجین را از حکم فوت یکی از آنها جدا کرده است.
در مورد اول در مورد دعوای مرد از زن از کلمه انکار نکاح استفاده کرده است اما در مورد دوم پس از فوت مرد از کلمه انکار ارث یا سایر حقوق مالی ناشی از ازدواج استفاده کرده است.
عقد و طلاق به زبان ساده در زمان حیات وی مورد استفاده قرار گرفت. طرفین دعوای نکاح را از دعوای غیر مالی قابل طرح دانستند و در مورد دوم فقط دعوای ارث یا حقوق مالی قابل بحث است.
ماده 2قانون :
قانون فوق به صراحت این ماده می گوید: «زنی که برخلاف واقع مدعی ازدواج و مطالبه حقوق مالی ناشی از ازدواج است و همچنین شخصی که به عنوان نماینده قانونی زن برای مطالبه دعوی می کند». حقوق مالی ناشی از عقد ازدواج. »
در مورد اول در زمان حیات زن از دعوای نکاح استفاده می شد اما در مورد نماینده این زن فقط به حقوق مالی ناشی از ازدواج اشاره می شد که بدون شک نفی نکاح را یک امر دانسته است. موضوع. بحث نظم عمومی است و به نظر ما بهتر است این تحول را که مطابق با نظم عمومی است بپذیریم.
نکته دیگر اینکه وقتی دادگاه علیه قواعد صلاحیت ذاتی اقامه دعوی می کند یکی از قواعد فوق که صلاحیت ذاتی آن یکی از قواعد اساسی است اشکال دارد و فقدان صلاحیت ذاتی باطلی است که تبدیل به صلاحیت نمی شود. درست.
علمای حقوق در حوزه آیین دادرسی می گویند: قانون سابق صلاحیت در امور مربوط به دادگاه شهرستان ذاتاً فاقد صلاحیت است، اما قانون تشکیلات مصوب 1307 که موجب کاهش علل اختلاف بین دادگاه های حوزه و شهرستان می شد، از آن تبعیت کرد.
قانون آیین دادرسی 1318 و ماده 10 اعلام کرد: «اولین رسیدگی به دعاوی مدنی به دادگاههای شهرستان و ناحیه است مگر در مواردی که قانون مرجع دیگری معین کرده باشد».
تقسیم دعاوی نسبلی در دادگاه ها
لذا به این نتیجه رسیده اند که عدم صلاحیت ذاتی دادگاه شهرستان و این اداره به عدم صلاحیت نسبی تبدیل شده است.
بر اساس قاعده صلاحیت نسبی، دعاوی بین این دو دادگاه تقسیم می شود، با این توضیح که برخی از دعاوی اولی صراحتاً به دادگاه های ناحیه و برخی به دادگاه های شهرستان و آن هایی که تعیین نشده به حوزه قضایی واگذار میشود.
از محاکم شهرستان (قانون آیین دادرسی مدنی دکتر متین دفری، صفحه 342) ظاهراً دادگاه امور مدنی در این رأی برای اولین بار عدم صلاحیت شعبه شعبه در امور غیرمالی را به عنوان امری تلقی کرده است. کمبود ذاتی صلاحیت دارد و ماده 16 قانون آیین دادرسی مدنی را به منظور نقض رأی دادگاه مدنی نقض کرده است.
بدیهی است «دعوای ذیل مربوط به دادگاه های ناحیه نمی باشد ولو اینکه خواسته در حد نصاب باشد».
بنابراین تا زمانی که آن را صلاحیت دادگاه منطقه ندانیم، ادعای ارزش خواسته ملاک صلاحیت نیست. ممنوعیت صریح دادگاه ناحیه از ورود به این گونه دعاوی و آمره بودن ماده 16 بیانگر این است که قانونگذار از صلاحیت ذاتی صحبت می کند، هرچند در ماده مذکور در قانون، رسیدگی های زیر مربوط به موضوع صلاحیت نسبی است.
نظر و رای دادگاه ناحیه
لازم به ذکر است که امور مربوط به دادگاه های ناحیه بر اساس انواع مختلف قانون یکی عمومی و دیگری خاص است. در قسمت اول مبنا و ملاک تصمیم گیری میزان و بهای مطالبه می باشد که تا حدودی در صلاحیت دادسرای ناحیه است و به دادگاه شهرستان ارجاع می شود که حد نصاب لازم الاجرا است.
در قسمت اول بند 1 ماده 13 و قسمت دوم بندهای 2 تا 11 ماده مذکور آمده است که در این دعاوی نسبت به قیمت مطالبه اظهار نظر نشده است و برخی از آنها اساساً قابل ارزیابی نیست و نداشتن این نظر نسبت به قیمت مطالبه شده و برخی از آنها اشتباه است.
غیر مالی بودن را به غیر مالی تعبیر کرده اند که تعبیر غلطی است. در موارد 13 و 15 به دادگاه منطقه صلاحیت تکمیلی داده شده است، اما بدون شک ماده 16 در مورد عدم صلاحیت ذاتی دادگاه منطقه بحث می کند. انجام دادن
نهایتاً در این رأی قطعی بودن رأی دادگاه شرع از سوی دادگاه مدنی مانع رسیدگی به قانونی بودن رأی تشخیص داده نشد.
این بدان معناست که طبق ماده 16 قانون محاکم شرعی که به صراحت می گوید: «رأی دادگاه شرعی که مرجع رسیدگی است، قطعی است به این صورت که در صورت صدور رأی از دادگاه مراجعه کننده به شرع به موجب حكم شرعي و به موقع صادر ميشود و اجرا ميشود
وقتي دادگاه شرع وارد ميشود و اعتراض را مؤثر تشخيص ميدهد، رسيدگي ميكند و تصميم ميگيرد، اصل دعوي است و دادگستری بر اساس آن رأی صادر و به موقع اجرا می کند». بنابراین رأی دادگاه شرع قابل تجدیدنظر نیست و دادگاه مدنی با قبول این موضوع و قبول عدم تجدیدنظرخواهی رأی مستند به شرع در صورتی که شعبه را صالح به رسیدگی ندانسته باشد. مسائل مالی دادگاه قانوني و تخلف را نقض صلاحيت ذاتي دانسته است.
.